بعععلهههه
یه سری توضیحات هس که باس از قسمت قبلی بدمممم
والا دلیل رد کردن عکسای عاقای میم این بود که وااااقعا مخواستم یه نقاشی بی نقص بکشم ازش. حالا درسته شیطونی میکردمممم! ولی واقعنی میخواستم خوب بشه نقاشیش
برای اون آهنگ همممم
یادمه که یه بار در جواب آقای میم گفتم: همینه که هست!!!!
ایشونم گفتن عاشقی بیماریه؟
من:
تو دلم گفتم چیییییی؟؟؟؟؟ قلبم هری ریخت پایین! با خودم گفتم ینی داره به دوست داشتن من اعتراف میکنه؟؟؟؟ ینی عاشقمه؟؟؟؟؟
تو ذهنم کلی جواب مختلف رو مرور کردم
چند بار شروع کردم ب تایپ کردن و دوباره پاک کردم! خیلی طول کشید تا تونستم خودمو جم و جور کنم :))) هی ب ذهنم مگفتم فک کن لنتی! فکککک کن!
یه جواب بده که نه سیخ بسوزه نه کباب!
برای همینم خودمو کلللللن زدم ب کوچه علیچپ و جواب دادم که: بستگی داره عشق به چی باشه :) مثلا عشق من به کلاغ اصلنم بیماری نیست
ایشونم طبق ممول جواب دادنای اون موقعشون گفتن: (ینی آهنگشو نشنیده؟ بهش نمیاد نشنیده باشه!)
من همچنان متفکر و متعجب و شوک بودم و منتظر بودم منظور آقای میم رو بفهمم!
که ایشون یهو آهنگ مذکور رو فرستاد و گفت بهتون نمیومد که آهنگ گوش ندین!
منم گفتم آها! خب نه اینو گوش نکرده بودم.
زدم آهنگ پلی بشه! تمام جملات کلمهها و تک تک هجاها رو با این هدف گوش میکردم که شاید منظوری پشت فرستادن این آهنگ بوده با عشق و رغبت گوش کردم! دلم دائما قیری ویری میرفت.
تا اینکه یهو آقای میم گفت: البته در جریانین که برای آقایون متن آهنگ مهم نیست؟
خندم گرفت :))))))))))
اینو که گفت مططططططمئن شدم که منظوری پشتشه ^_^
با خیال راحت گفتم که اتفاقا خانوما هم همینن ^______^
و بعد برای مجازاتش واسه گفتن این حرف ترسومنشانه(!!!) آهنگ بیکلام فرستادم! تا یه مدت هم اگه آهنگ باکلام میفرستادم کلللللن آهنگای غیر عاشقانه بود ^_^
حقت بود میم عزیزم ^___________^
.
گذشت و شدیم تو!
صبح روزی که قرار بود با آقای میم کلاس داشته باشم براش یه دونه پسته از خونه برداشتم تا محض شوخی بهش بدم :))))) قبلش بحثش پیش اومده بود فک کنم سر کلکل برداشتم پسته هه رو!
وختی دیدمش تا اومدم گوشیمو درارم از تو جیبم یهو پستههه افتاد بیرون :| منم خجالت زده بدو بدو رفتم پی پسته :)))))))
رفتم سر کلاسی که قرار بود دوتایی باشیم و برام رفع اشکال کنه آقای میم.
دیدمش
گفت سلام، خوبین؟
تو دلم گفتم: خوبییییین؟؟؟؟؟؟ وایییی! -_- چطور تو چت اونقده بلبل زبونی میکنی! اینجا ماخوذ ب حیا شدی برا من؟؟ :/
منم گفتم سلام میم! مرسی! تو خوبی؟ ^_^
اوشونم مفرد شدن بعدش :))
نگا کردیم ببینیم کجا بشینیم ک گفت بیا اینجا پشت میز استاد! یه صندلی بیشتر نبود. منم رفتم که یه صندلی بیارم! میم اصرار کرد ک خودش بیاره چون شاید حس مکرد برای من سنگینه؟ :)
بلندش کردم و نه چندان دخترگونه صندلی رو گذاشتم کنازپر صندلیش
رفتم در کلاسو بستم و اومدم کنارش
یهو بهم نگاه کرد و گفت:
خانم میم ببخشید :|
و محکم زد به شونهی راستم!!!!!!!!!!
من عجیب تعجب کرده بودم! اولین بار بود که دستشو میزد بهم :شای
نگاه متعجب من رو که دید گف:
عنکبوت بود رو شونتون! گفتم شاید بترسین.
خودم انداختمش!!
یک هوم کوچیک گفتم و در حالی ک هنوزم متعحب بودم زل زدم به جزوه!
نشستیم و مشغول توضیح شدن ایشون. و من محو دست قشنگ و خوشتراش و مردونش شده بودم
لازمه ک بگم هیچی از حرفاش نمیفهمیدم؟؟؟
لازمه که بگم فقط غرق صداش شده بودم؟
لازمه که بگم با هر بار برخورد اتفاقی پام با پاش انگار جریان برق بهم وصل کرده بودن؟؟؟
نگهبانی اومد از پشت شیشهی کلاس نگامون کرد و بعد چند دقه در بازشد و یه آقای خدماتی اومد تو کلاس برا نظافت :))) مام ک خنگگگگ مثلنننن! اصلنم نفهمیدیم ک اومدن زاغ سیاه ما رو چوب بزنن :))
وختی رف من دوباره رفتم و درو بستم و بعد نیم ساعت دوبارع اومدن درو باز کردن :))
من میترسیدم عاشنا ماشنا ما رو ببینه و حرف دراره! اونا مترسیدن اسلااااام ب فنا بره :))))
وختی درس تموم شد آقای میم یه دفترچهی قدیمی و بچهگونه نشونم داد! میدونستم چیه :) قبلا عکسو برام فرستاده بود.دفترچه خاطرات دوران کودکی و وقایع نگار مهم دوران جوانی!
ولی نذاشت ببینمش و بخونمش :(
گذشت و کلاس تموم شد و تشکر کردم و آقای میم صندلیمو برگردوند سر جاش و رفتیم.
حوالی عاخرای خرداد بود!
نزدیک تولد آقای میم.
دلم میخواس نقاشیش برای تولدش حاضر شه
ولی نشد
به جاش رفتم براش یه دفترچه خریدم و توشو چنتا نقاشی کشیدم.
آقای میم شعر میگفت و خاطره مینوشت. گفتم همین براش بهترین هدیهاس!
کادوش کردم براش!
ولی از جایی که دلم مخواس اذیتشم بکنم
یه بسته پاستیلم خریدم و اونو کادو کردم ک اول اونو بهش بدم بعدش با دفترچههه غافلگیرش کنم :شای
قرار مدار گذاشتیم برای ملاقات آقای میم تو روز تولدشون
ساعت ۸ قرارمون بود تو دانشکده
من خواب موندم و ساعتای ۸ تااااازه رسیدم ب خیابون دانشگاهمون. بهش پیام دادم من دیرتر میرسم، خواب موندم. الان تو باهنرم!
تیکهی الان تو باهنرم نرسیده بود بهشون تو sms :)) ظاهرا شاکی شده بوده میم عزیزم :)))
وختی رسیدم دانشکده بهش زنگ زدم
گفت من تو راهرو دوم واستادم
از دور دیدمش
گفتم کجا بریم؟
گفت نمیدونم
گفتم بریم جای کارگاها
گفت بریم
از همون دور دیدم که راه افتاد
من تند راه میرم :)) خیلی تند! وختی بهش رسیدم تو محوطه (ال اس) بود و یه کنار واستاده بود! از کنارش رد شدم و بدون اینکه نگاش کنم گفتم: جای خوبیه برا اتراق کردن D:
رفتم و اومد دنبالم
وختی مطمئن شدم کسی ما رو نمیبینه واستادم
بهش گفته بودم برام شیرینی تولدشو بیاره! از میم خواستم اول شیرینی رو بده تا کادوشو بدم D:
دیدم یه بستع کادو شبیه شوکولات درست کرده! بازش کردم و دیدم توش پرررر شوکولاته! خوشم اومد از سلیقش ؛)
بهش بسته پاستیلو دادم
تشکر کرد
ولی بازش نکرد!!! اصرار کردم ک باز کنه. باز کرد و طبق انتظارم خورد تو پرش ^____^
بعد بهش دفترچه رو دادم و مجددا اصرار کردم ک بازش کنه و صفحاتشو ببینه :)
باز کرد و دید و تشکر کرد! این بار حس کردم تشکرش واقعیه ؛)
بهم گفت اول تو برو
جدا جدا بریم دانشکده
من خدافظی کردم و راهی شدم
هنوز یکم هم مسیر بودیم
دیدم داره زیر لب چیزی میگه
پرسیدم که چی میگه؟ گفت چیزی نیست!
نگفتی و این همیشه برام سوال مونده ک اون لحظات داشتی چی میگفتی میم جانم :))
رفتم سالن مطالعه برای امتحانم بخونم
منتظر یه شعر بودم از میم
میدونستم شعر میگه برام
مطمئن بودم
بعد چند ساعت این شعرو فرستاد:
مبارک روز بود امروز یارا
که دیدار تو روزی گشت مارا
من آن دوزخ دلم یا رب که دیدم
به چشم خود بهشت آشکارا
تو دلم گفتم میییییییدونستم که شعر میگی :)
دوستت دارم :شای
تشکر کردم ازش و روزمو ادامه دادم.
تابستون در راه بود
تابستون
فصل جدید
بحثای جدید و غیر درسی
آهنگای جدید.
ادامه دارد ^_^
درباره این سایت